معنی آرنج و مرفق

حل جدول

مرفق و آرنج

آرن

وارن


آرنج و مرفق

آرن


آرنج

مرفق


مرفق

آرنج


آرنج

آرن، مرفق

مرفق، وارن

لغت نامه دهخدا

مرفق

مرفق. [م ِ ف َ / م َ ف ِ](ع اِ) آرنج.(منتهی الارب)(دهار). محل اتصال ذراع به بازو.(از اقرب الموارد). بندگاه ساعد با بازو.(از غیاث). آرج. آرنگ. آرن. آرنج رونکک.(مهذب الاسماء). وارن. کونارنج.(یادداشت مرحوم دهخدا). المسکین(در لهجه ٔ طبری). ج، مَرافق.(اقرب الموارد):
دگر دستها را ز مرفق بشوی
ز تسبیح و ذکر آنچه دانی بگوی.
سعدی.
- مرفق الثریا، ستاره ای است.(از اقرب الموارد).
- مرفق الجاثی، ستاره ای در آرنج الجاثی علی رکبتیه.
|| ناودان خانه که از آن باران بارد. || آنچه به وی نفع یابند از کاری.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). منفعت.(ترجمان القرآن جرجانی). منفعت و آنچه بدان رفق گیرند. از صلاح کار.(دهار). سودمندی.(مهذب الاسماء). سازگاری.(مهذب الاسماء): ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیی ٔ لکم من أمرکم مرفقا.(قرآن 16/18).
مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده ای
خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی.
خاقانی.


آرنج

آرنج. [رَ] (اِ) مفصل و بند و میان بازو و ساعد از طرف وحشی. مرفق. آرج.آرن. آران. وارَن. وارنج. آرنگ. رونکک:
گهی ببازی بازوش را فراشته داشت
گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج.
ابوشکور.
آستین ازبرای رنج و الم
تا به آرنج برزنی هر دم.
اسدی (از شعوری).
زبهر سنگ ملمع که آیدت در دست
بسا کسان که شکستی بسنگشان آرنج.
امیرخسرو دهلوی.
|| یاز. ذراع. اَرَش.

فرهنگ عمید

مرفق

آرنج

فرهنگ فارسی آزاد

مرفق

مَرفِق، مِرفَق، آرنج، مفصل بین بازو و ساعد، (جمع: مَرافِق)،

فرهنگ فارسی هوشیار

مرفق

آرنج، بندگاه ساعد یا بازو

فرهنگ معین

آرنج

(رِ) (اِ.) مرفق، مفصل میان ساعد و بازو.

مترادف و متضاد زبان فارسی

آرنج

آرنگ، مرفق، وارن، وارنگ


مرفق

آرنج، بازو، ساعد

معادل ابجد

آرنج و مرفق

680

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری